محبوبه‌ي شب

سارا طلاگر
saratalagar@yahoo.com

محبوبه شب
يكي بود يكي نبود غير از خدا هيچكس نبود . يك دفعه چشمم به ساعت اتاقم افتاد، كه چطور عقربه ها سريعاً به دنبال هم مي دوند ، انگار در مسابقة زمان از هم سبقت مي گيرند و من هر چه سعي مي كردم نمي توانستم از آنها جلو بزنم ! به خاطر همين ياد خاطرات گذشته بيشتر ناراحتم مي كرد . درست هفت يا شايد هم ده سال پيش درست وقتي سال اول و دوم دبيرستان بودم . روزها ي اول پاييز بود وقتي كه توي حياط كوچك خانه ، كنار حوض آبي رنگ دستهاي نسبتاً مردانمو با آب حوض همبازي مي كردم ، سوز سردي لرزه را با شانه هايم آشنا كرد كه مثل يك تلنگر بود ، مرا به خودم آورد . نگاهي رو به آسمان كردم ، ديدم خورشيد با تاريكي دست وداع كوتاه مدتي به هم دادند و كم كم خورشيد به سمت منزلگاهي ديگر سلام مي كرد.به خاطر همين ، از دوسه تاپله باريك وكوتاه حياط به سمت اتاقك قشنگم رفتم ،صداي گُپ گُپ دمپائيهايم ، حواس مادرم را به سمت من جلب كرد و گفت : بيا تو كمي عصرانه بخور ، تا شام كه مهمانها بيايند چند ساعتي وقت هست ، اما من با بي توجهي به صداي مادرم به مسيرم ادامه دادم . درب اتاق را كه باز كردم بوي مطبوع و آرام بخش محبوبة شب ذهن و حواسم را به جاهاي ديگر سوق داد ، محبوبة شب عجيب مرا به ياد او مي انداخت . سعي كردم چراغ ميان اتاق را روشن نكنم و به همان چراغ خواب بالاي تختم اكتفا كنم ، فيتيلة علاءِالدين را كمي بالاتر كشيدم تا كمي گرم شوم . روي تخت غلطي زدم ! هيچگاه فكرش و قيافه اش از ذهنم خارج نمي شد ، خيلي دوستش داشتم . شايد اين يك حالت بچه گانه بود ولي من پيش خودم اين گونه حس نمي كردم . يك چيز برايم مبهم بود ، كه او چه احساسي نسبت به من دارد ؟ حالا كه چندين سال از اين روزها مي گذرد همين احساس را داشتم ، تا اينكه چند وقت پيش صداي زنگ تلفن ، من را از خواب بيدار كرد،درست ساعت 12 شب بود ، آرام و دلنشين گفت : سلام ! و من جواب سلام او را دادم . اما چقدر صدايش آشنا بود،چقدر دلنشين!پس چرا دلم اينطورشد! خدا اصلاًامكان ندارد من اشتباه كنم ، ولي نه !من درست فكر مي كردم ،اين مكث نسبتاً طولاني كلمه « الو ،الو » را مي طلبيد .با صداي لرزان گفتم : اَ –الو شما ؟ مي خواستم مطمئن شوم ، آنهم با خنده اي تمسخر آميز گفت: مرا نمي شناسي ؟ روم نشد بگم چرا ! تو همون كسي هستي كه سالهاست من و ذهنم را مشغول كردي ! آن شب يك ذره احساس كردم كه شايد هم ،ممكنه كه از من خوشش بيياد ولي شايد اشتباه مي كردم! گفت: منم!من گفتم: آخر تو كجايي، چي شده كه اين موقعة شب تماس گرفتي ؟ با مامانم كارداري ؟خوا بيدن ! گفت : ببخشيد ، مجدداً تماس مي گيرم ؛ احساس كردم چه لحن غمگيني دارد يا شايد هم از لحن و طرز حرف زدن من ناراحت شد . ولي من نمي توانستم ريسك كنم . آخه اول يكي از اقوام بود ، نه خيلي خيلي نزديك نه خيلي دور، ولي رفت وآمدداشتيم .تا اينكه 4يا 5 سال پيش ازدواج كردو شوك بسيار عجيبي به من وارد شد .ولي مثل هميشه سكوت رابه همه چيز ترجيح مي دادم .گوشي را زودتراز آن به زمين گذاشتم . خواب از سرم پريد،سرم را ميان دو دستم گرفتم ، من چند سالي بود كه مدام با خودم مي گفتم كه اگر يك بار به من زنگ بزند يعني آن هم مثل من توي دلش يك چيزي دارد . همين كه توي فكر بودم دوباره تلفن زنگ زد ، يعني كيه ؟ خدايا چرا امشب اينطوري مي شود ؟ گوشي را با ترس برداشتم كه ديگران از خواب بيدار نشوند ، گفتم : بله ! گفت : خيلي خيلي دوست دارم . گوشي را گذاشت . واين بار هم صداي دلنشين او بود كه ديگه مطمئن شدم . از جايم پريدم . مايي كه از بچگي با هم بزرگ شده بوديم و كنار هم بوديم ، يعني چه اتفاقي ميان ما افتاده است ؟ از همان روز كه تعريف كردم مهرش بيشتر توي دلم نشسته بود ! آبي به دست و روم زدم و دوباره همان لرزه مثل يك تلنگر به شانه هايم اثابت كرد و ياد آن شب افتادم . همان شب ، شام همه ، مهمان خانة ما بودند و من با آن نگاه معصومانه اش بيشتر دوستش داشتم ، نگاه از صورتش بر نمي داشتم . ودر ضمن اينكه وحشت هم داشتم ! خلاصه به سمت كامپيوتر رفتم تمام عكسهاي بچگي كه كنارهم بوديم را جمع كرده بودم . در همه عكسها ما دوتا كنار هم ، اتفاقي ؟نه اتفاقي نبود .از روي دل بود .همينطور كه محو عكسها بودم صداي الله اكبر من رو از برزخ نجات داد . وضو گرفتم و نماز را خواندم ولي هنوز اين جريان ادامه داشت همان طور كه چند ساله كه شروع شده است و ادامه دارد ولي ادامه داشتنش قشنگتر و شيرين تر شده است چون معلوم شد كه عشق هيچگاه يك طرفه نيست . هيچگاه زمانه نمي شناسد ، و هيچگاه دل عاشق از معشوقش جدا نيست و عشق هيچگاه دروغ نيست ، حال منتظر وقايع بعدي خواهم بود ولي من مي دانم كه دوباره تماس مي گيرد و من همچنان روزها و شبها منتظر زنگ او هستم و دلم به من مي گويد كه او حتماً زنگ مي زند و من منتظر بسر ميبرم .

سارا طلاگر
20/8/1382
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31011< 2


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي